سماسما، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره

سما جان

اولین خاطره تلخ

سلام دخترم می خواهم بعد از تولدت که تا امروز همش خاطره خوش بوده یک خاطره تلخ برات بنویسم در تاریخ ٢١/٥/١٣٩٠ بابای یکتا و کیمیا جان (محمد) به رحمت خدا رفت و یکتای یک ساله و کیما جان در سوگ پدر عزیزشان نشستند خیلی روزهای بدی بود چرا که پدر کیمیا پسر عموی مامان و بابا بود   ...
24 مرداد 1390

واکسن چهار ماهگی

سلام عزیزم بلاخره مامان موفق شد در تاریخ 14/5/90 واکسن چهار ماهگیت را بزنه (زنجیره ) شب خیلی تب کردی مامان و مامان شنهاز تا صبح بیدار موندن  ولی امروز که دارم اینو می نویسم حالت خوبه و رفتی پیش رها جان ...
14 مرداد 1390

لالایی وشعر کودکانه

لالایی لالا لالا گل پونه پلنگ دربیشه می خونه لالا لالا گل خشخاش بابات رفته خداهمراش لالا لالا گل یسته داییت رفته کمربسته لالا لالا گل فندوق مادررفته سرصندوق لالا لالا گل لاله پلنگ درکوه، چه میناله! خورشید خانم خورشید خانم آفتاب کن یک من برنج تو آب کن ما بچه های کردیم از سرمایی بمردیم چه دختری، چه چیزی* چه دختری، چه چیزی دست می کنه تو دیزی گوشتاشو در میاره نخوداشو جا می ذاره دیزی که گوشت نداره کاری به موش نداره ----------------------- *بهجای «چه دختری» می توان گفت «چه پسری» گنجشکک گنجشکک اشی مشی لب بوم ما مشی بارون میاد تر می شی برف میاد گوله میشی میفتی توحوض نقاشی کی در میاره...
16 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سما جان می باشد